داستان یک فرشته
مطلبیى دریافتى
کسانیى که سالها پیش صبح خیلی زود از خیابان ظفر گذر میکردند، خانم مسنیى را میدیدند که با فولکس قورباغهایش به سمت بیمارستان علی اصغر میرفت. زنیى سادهپوش و زلال که برای من نماد همیشهگی عشقورزی بیدریغ محسوب میشود.
پروفسور پروانه وثوق تنها پروفسور بیماریهای خون کودکان در ایران است و بیش از نیم قرن عاشقانه مرهم کودکان سرطانی بوده است. استاد هیچگاه ازدواج نکرده است. شاید او هم همچون مادر ترزا و کییرگگور زمانیى بر سر دوراههی زندهگی و عشق ایستاده و عشق را برگزیده باشد ...
سالها قبل زمانیى که شنیدم استاد تا کنون حتا یک ریال کارانهى بیمارستانی دریافت نمیکند ساعتها بغض در گلویم نشسته بود. تمام درآمد یک پزشک از کارانهی بیمارستانیش تأمین میشود و او از این گذشته است تا فشاریى بر کودکان و خانوادههایشان نیاید. پروفسور پروانه وثوق هم اکنون رئیس هیات امنا، سرپرست تیم پزشکان و یکیى از بانیان بیمارستان فوق تخصصی سرطان کودکان تهران (محک) مىباشد.
همکارانش میگفتند: بارها به ایشان پیشنهاد شده که در ازای دریافت حقوق هنگفت و امکانات دیگر برای مشاغل تحقیقاتی ساکن کشورهای اروپایی و آمریکایی شود ولی او همواره خدمت رایگان به کودکان سرطانی وطنش را برگزیده است.
زمانیى به پروفسور وثوق گفتم، دیدارتان حسرت نادیدن مادر ترزا را برایم بیرنگ میکند، نمیدانم که شما را مادر ترزای ایران بنامم یا مادر ترزا را پروانه وثوق هند؟ صد حیف که امروز که برای این مطلب در این صفحه در دنیای مجازی به دنبال عکس پروفسور وثوق میگشتم هرچه بیشتر نامش را جستجو میکردم کمتر مییافتم. دنیای مجازی هم خالی از عشقهای واقعی میشود. استاد اکنون دههی نهم زندهگیش را میگذراند و من چهقدر دلم میخواهد که دختران و پسران وطنم تا او زمین و زمانمان را معطر میکند، از پروفسور بیاموزند و او را بشناسند.
این شیرزنان و دهها شیرزن دیگر که گمنام در نزدیکیمان میزیند عاشقانیی بیهمتایاند، بیشتر بشناسیمشان ...